از دیرباز، مخالفان اهلبیت(ع) میپنداشتند که شیعیان محل ظهور امام زمان(عج) را سرداب مقدس در سامرا میدانند. به رغم این اتهام، در روایات شیعه آمده است که حضرت مهدی(عج) از مسجدالحرام ظهور میکند.
آیا به این فکر کردهاید اگر در جزئیترین رفتار و حرکات خود هم آداب خاصی را رعایت نکنیم دچار انزواهای اجتماعی خواهیم شد؟ بسیاری فکر میکنند شخصیت انسان منحصر در رفتارهای کلی هست در حالی که در اجتماع گاهی جزئیات هم در شخصیت ما بسیار تأثیر گذار هستند و مطمئناً از روی جزئیات مورد قضاوت قرار خواهیم گرفت. افراد تیز بین هم میتوانند زوایای پنهان شخصیت شما را از روی رفتارهای جزئی شما تشخیص دهند! لذا رفتار ما باید در چهار چوبهای معقول و منطقی باشد که هیچ گاه از شخصیت ما کسر نشود چه در اصول کلی رفتار چه در جزئیات. چون اصول کلی را اکثر افراد تقریباً خوب رعایت میکنند لذا تفاوتهای شخصیتی بیشتر بر میگردد به رفتارهای جزئی. در این نوشتار من دست روی یک مسأله بسیار جزئی مثل شوخی کردن میگذارم و بیان میکنم برای همین امر ساده باید چقدر آداب را رعایت کرد چه رسد به سایر شئونات! به امید اینکه هیچگاه شخص عاقلی چه زبانی چه درونی بعد از بروز رفتار یا گفتاری از ما، عقل ما را سبک نشمرد!
1 : فلسفه شوخی نشاط فاعل و مفعول شوخی هست نه فقط فاعل! این خلاف اخلاق و منطق است که فقط فاعل از شوخی لذت ببرد در حالی که مفعول یا لذت نبرده یا بدتر اینکه آزرده خاطر هم شده باشد ولو اینکه برای مصلحت خود را مفرح از شوخی نشان دهد!
2 : بیشتر شوخیها برگرفته از دست گذاشتن فاعل بر روی نقطه ضعف مفعول است تا با آب و تاب یا غلو کردن در آن باعث مضحکه شدن مفعول شود! از این رو هرگز نباید دست روی نقطه ضعفی برد که واضح میدانیم باعث رنجش طرف خود میشویم ولو به قصد شوخی چون مهمترین حرفها گاهی در پس شوخیترین حرفها نهفته هستند!
3 : هر گاه شوخی میکنید یقیناً طرف شما هم میخواهد جبران کند لذا از این مطمئن باشید که مفعول، پاشنه آشیلی از شما دارد در غیر این صورت باعث کینه در طرف مقابلتان میشوید.
4 : شوخی از حد که بگذرد جایش را به تلخی میدهد یعنی مانند نمک است!
5 : در شوخی کردن باید مطمئن باشیم که مفعول رضایت به شوخی و حوصله آن را دارد وگرنه باعث رنجش وی میشویم.
6 : شوخی نباید به خطوط قرمز مفعول نزدیک شود وگرنه وی واکنش نشان میدهد و روح شوخی از بین میرود.
7 : شوخی نباید ذرهای لطمهی جسمی (حتی درد موقت) یا روحی از خود به جای بگذارد وگرنه اسمش دیگر شوخی نیست! مثلاً اگر کسی خواست که نتیجه کنکورش را بگیریم ما حق نداریم خلاف واقع چیزی را به وی بگوییم ولو برای چند ثانیه! چون در همان چند ثانیه وی را بی خود به شدت غمگین یا شاد کردهایم.
8 : شوخی باید متناسب با فضای جمع باشد وگرنه کسرشان ایجاد میکند.
9 : در شوخی نباید دست روی جبریات گذاشت ولی غیر آن حتی میتواند مفید باشد مثلاً نباید روی قد یک شخص شوخی کرد چون میزان قد دست خودش که نیست و به احتمال قوی این شوخیها داغ دل مفعول از وضعیتش را تازه میکند اما شوخی روی مثلاً نمرهی یک شخص میتواند حتی مفید باشد چون پس از شوخی ممکن است پی اصلاح وضعیت درسیاش بیفتد!
10 : فاعل باید با توجه به جایگاه خود با مفعول شوخی کند!
11: هر گاه خواستیم شوخی کنیم باید ابتدا این سوال را از خود بپرسیم: «آیا حاضریم ما جای مفعول باشیم و او فاعل این شوخی!؟».
12: شوخی باید به گونهای باشد که مفعول بداند یا احتمال دهد در معرض شوخی قرار گرفته است وگرنه ممکن است تا متوجه شوخی بودن ماجرا شود عکسالعملهایی بروز دهد که شوخی را مبدل به تلخی کند و خودش هم آزرده شود.
13: شوخی را وارد حیطههای جدی نباید کرد وگرنه پس از مدتی فاعل شوخی مجبور است مدام «قسم» بخورد تا مخاطبش حرف جدی وی را به خاطر سابقهاش، شوخی قلمداد نکند! مثلاً وقتی پیش میآید که نمرهی درس یک دوستم را به وی بگویم با اینکه یک مورد هم سابقه شوخی در این مسائل نداشتهام بعد اعلام نمره آنها باز گفتهاند: «شوخی نکن!» یا «قسم بخور!» یا ... چون این دوستانم قبلاً از این شوخیها زیاد به سرشان آمده است!
14: در شوخی کردن باید عدالت را رعایت کرد مثلاً نباید شوخی را روی یک شخص متمرکز کرد.
15: ...
میبینید حتی عمل ساده شوخی کردن هم انقدر آداب دارد! خود هر بند هم میتواند توضیحات مفصل و شرایط و تبصرات زیادی داشته باشد! و به جرات میتوان گفت در بیشتر شوخیها، یک یا چند مورد از اینها رعایت نمیشود و گاهی من شوخیهایی دیدهام که در آن فاعل، هیچ یک موارد بالا را رعایت نکرده است!!
اکنون به این فکر کنید که در سخن گفتن و نوشتن، در مهمانی، در اماکن عمومی و... باید چقدر مواظب رفتار و گفتار خود باشیم! البته لازم نیست برای هر کاری، شروع کنیم به یادآوری آداب آن کار در ذهن خود، بلکه با یاد گرفتن «منطق» و پخته کردن ذهن خود، در مواجهه با هر رخدادی ولو اینکه پیش از آن برای ما رخ نداده باشد، همان لحظه میتوانیم رفتار و گفتاری منطقی از خود نشان دهیم. به یاد دارم وقتی بچه بودم شخصی با مثالی به من گفت: «حقوق دیگران چنان مهم است که حتی وقتی در تاکسی هستیم و پول درشت میخواهیم به راننده بدهیم، چند دقیقه قبل از پیاده شدن کرایه را بدهیم وگرنه احتمالاً مسافرین و راننده را لحظاتی معطل خود خواهیم کرد!» پس روی جزئیترین رفتارهای خود هم فکر کنیم تا نه حقوق دیگران را ضایع کنیم و نه از شخصیت خود بکاهیم.
ای گنهکاران چرا نا امیدید ؟
بگو : اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید ! از رحمت
خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مى آمرزد .
این آیه یکی از امیدبخشترین آیات قرآن در مورد پذیرفتن توبه است . حضرت علی (ع) می فرمایند : در تمام قرآن آیه اى وسیعتر از این آیه نیست . دقت در نکات زیر بسیار جالب است .
۱ - تعبیر به یا عبادى ( اى بندگان من ! ) آغازگر لطفى است از ناحیه پروردگار .
۲ - تعبیر به اسراف به جاى ظلم و گناه و جنایت نیز لطف دیگرى است .
۳ - تعبیر به على انفسهم که نشان مى دهد گناهان آدمى همه به خود او باز مى گردد نشانه دیگرى از محبت پروردگار است همانگونه که یک پدر دلسوز به فرزند خویش مى گوید اینهمه بر خود ستم مکن !
۴ - تعبیر به لا تقنطوا ( مایوس نشوید ) با توجه به اینکه قنوط در اصل به معنى مایوس شدن از خیر است به تنهائى دلیل بر این است که گنهکاران نباید از لطف الهى نومید گردند .
۵ - تعبیر من رحمة الله بعد از جمله لا تقنطوا تاکید بیشترى بر این خیر و محبت مى باشد .
۶ - هنگامى که به جمله ان الله یغفر الذنوب مى رسیم که با حرف تاکید آغاز شده و کلمه الذنوب ( جمع با الف و لام ) همه گناهان را بدون استثنا در بر مى گیرد سخن اوج مى گیرد و دریاى رحمت مواج مى شود .
۷ - هنگامى که جمیعا به عنوان تاکید دیگرى بر آن افزوده مى شود امیدوارى به آخرین مرحله مى رسد .
۸ و ۹ - توصیف خداوند به غفور و رحیم که دو وصف از اوصاف امید بخش پروردگار است در پایان آیه جائى براى کمترین یاس و نومیدى باقى نمى گذارد .
با این اوصاف آیا باز هم جایی برای نا امیدی باقیست !!!
دو نفر مرد در مسافرت،با هم رفیق شدند،هنگام غذا در محلی نشستند تا غذا بخورند،یکی از آنان پنج گرده نان از سفره خود بیرون آورد و دیگرى سه گرده نان ، درآن هنگام مردى از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنارسفره آنان نشست و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ،هشت درهم به آنان داد و گفت : این هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و ازآنجا رفت ، آن دو نفر در تقسیم پول نزاع کردند، صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهممال من است و نصف آن مال تو. ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آن مال من است وسه درهم آن مال تو است . آنان نزاع و کشمکش خود را نزد امام على (علیه السلام ) آوردندو داورى را به او واگذار نمودند.امام على (علیه السلام ) به آنان فرمود:نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگى وپستى است ، صلح و سازش بهتر است ، بروید سازش کنید.صاحب سه نان گفت :من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این بارهقضاوت به حق کنید.امیرمؤمنان على (ع) فرمود:اکنون که تو حاضربه سازش نیستى و حقیقت را مى خواهى ، بدانکه حق تو از آن هشت درهم ، یک درهم است .او گفت :سبحان اللّه ! چطور، حقیقت اینگونه است ؟!.حضرت على (علیه السلام ) فرمود:اکنون بشنو تا توضیح دهم : آیا تو صاحب سهنان نبودى ؟.او گفت : چرا من صاحبسه نان هستم امام على (علیه السلام ) فرمود:رفیق تو صاحب پنج نان است ؟.او گفت : آرى .امام على (علیه السلام ) فرمود:بنابراین ، این هشت نان ، 24 قسمت (با توجّهبه سه نفر خورنده ) مى شود تو (صاحب سه نان ( هشت قسمت نانها را خورده اى و رفیق تو نیز هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمترا خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده ، هفت درهم آن مال رفیقتو (صاحب پنج نان ) است و یک درهم آن مال تو (صاحب سه نان ) است .آن دو مرد در حالى که حقیقت مطلب رادریافتند، از محضر امام على (علیه السلام ) رفتند
روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت و زن را نیز طلاق داد. زن با مرد دیگرى ازدواج نمود. از اتفاقات عجیب آن که،
روزى آن زن با شوهر دوّم مشغول غذا خوردن و از جمله مرغ بریان بود که فقیرى بر درب خانه خوراک خواست. مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر. وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد، دید گویا او را دیده است، دقّت کرد، سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر اوّلش بود که به این روز افتاده بود. گریه اش گرفت و برگشت.
شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد: شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم کرد. مرد گفت: خدا گواه است آن سائل من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده ام نمى خواهم کسى از در خانه ام محروم برود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید:
اذا وصلت الیکم اطرافُ النعم، فلا تُنْفروا اقصاها بقلّة الشکر
هنگامى که رسیدن نعمت ها به شما شروع شد، با کمىِ شکرگزارى، کارى نکنید که به آخر نرسد و از شما سلب گردد.
منبع:beytoote.com
درسهای زیادی در این حادثه است كه از حوصله خوانندگان دور است ولی برای چشیدن قطره ای از جام الهی به مواردی دیگر به صورت مختصر اشاره میكنم:
۱- اثبات دو مرتبه برادری و برابری علی-ع- كه جان پیغمبر نامیده شد با رسول الله (ص)
۲- اینكه در این آیه بیان شده حسنین با اینكه از طرف دختر فرزند رسول الله هستند ولی بلافاصله ابن نامیده شده اند
۳- برای ما شیعیان هم درس بزرگی است كه بدانیم یكی از زیبائیهای دیگر اسلام خانوادگی بودن ان است كه خود این مطلب می فهماند كه اگر دوست داریم جامعه خوب و صالحی داشته باشیم باید هر كدام از ما به زندگی این خانواده عزیز كرده خدا بنگریم
harimeandisheh.blogfa.com
هنگامی که حضرت معصومه(سلام الله علیها) در ساوه به شدت بیمار شد، چرا در همان جا بستری نگردید و درخواست کرد که او را به قم ببرند؟
در پاسخ باید گفت: این انتخاب دلائل متعددی داشت که به برخی از آنها در ذیل اشاره میشود:
الف - محیط ساوه در آن مقطع از تاریخ، به خاندان رسالت بیارادت بود.( گنجینه آثار قم/ج1/ص 382)
ب - طبق روایات متعددی، قم از دیرباز مرکز شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهمالسلام بود. در حدود سال 83 هـ. ق عبدالرحمن بن محمد بن اشعث به همراه هفده نفر از علمای تابعین و شیعیان برجسته و پارسا، مانند کمیل و سعید بن جبیر به قم آمدند و همگی در قریه جمکران سکونت نمودند.
پس از آن آلاشعر که از مسلمانان معروف یمنی در کوفه بودند، در دو دهه آخر قرن اول به قم آمدند و از آن تاریخ به بعد، قم پایگاه مهمی برای شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام گردید. (کامل ابن اثیر / ج4/ ص82)
ج - از حضرت معصومه علیهاالسلام نقل شده که فرمود:
«پدرم امام کاظم (علیه السلام) فرمود: قم مرکز شیعیان ما است.» (کامل بن اثیر/ج4/ص37)
د - از این مهمتر! قم از زمان پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، یکی از شهرهای برگزیده دینی و مذهبی معرفی شده بود! چنانکه انس بن مالک میگوید: روزی در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودم، ناگاه امیرالمومنین علی علیه السلام به حضور آن حضرت آمد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) از او استقبال گرمی نمود و پس از معانقه، بین دو چشم آن حضرت را بوسید، سپس فرمود: «ای علی! خداوند ولایت تو را بر آسمانها عرضه کرد، آسمان هفتم برای پذیرش ولایت تو از آسمانهای دیگر پیشی گرفت، خداوند آن را به عرش آراست. سپس آسمان چهارم پیشی گرفت، خداوند آن را به «بیت المعمور» آراست. سپس آسمان دنیا پیشی گرفت، خداوند آن را به ستارگان آراست. سپس مکه به پذیرش آن سبقت گرفت، خداوند آن را به «کعبه» آراست. سپس مدینه سبقت گرفت، خداوند آن را به وجود امن آراست. سپس کوفه سبقت گرفت، خداوند آن را به وجود تو آراست. سپس قم سبقت گرفت، خداوند آن را به وجود عرب (شیعه اشعری و...) آراست و از قم دری را به سوی بهشت گشود». دقت در این روایت این مطلب را به خوبی نمایان میسازد که محور تمام ارزشها ولایت امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) است و ارزش قم نیز به برکت وجود سلاله پاک امیرالمومنین (علیه السلام) و شیعیان و شیفتگان آن حضرت است.
هـ - در روایت دیگری آمده است که امیرالمومنین علی (علیه السلام) به اهالی قم درود و سلام میفرستد و برای آنها دعا میکند.
و - امام صادق علیه السلام، نیز قم را حرم اهل بیت دانسته، خاک آن را پاک و پاکیزه معرفی مینماید.
ز - امام کاظم (علیه السلام) نیز قم را آشیانه آل محمد (صلی الله علیه و آله) معرفی میکند و یکی از درهای بهشت را از آن اهل قم میداند.
ح - از همه مهمتر این که! امام صادق (علیه السلام) قبل از ولادت امام کاظم (علیه السلام) (پدر بزرگوار حضرت معصومه علیهما السلام) خبر میدهد که: «بانویی از فرزندان من به نام «فاطمه» دختر موسی بن جعفر علیهاالسلام در آنجا (قم) رحلت میکند که به شفاعت او همه شیعیان ما وارد بهشت میشوند». (بحارالانوار/ج60/ص 216)
بنابراین اصرار حضرت معصومه(سلام الله علیها) مبنی بر حرکت به سوی قم به عنوان یکی از خبرهای غیبی در خاندان عصمت و طهارت مطرح بود و برای آن بزرگوار نیز معلوم بود که باید تا قم بیاید! همچنانکه در خاندان رسالت و امامت، زمان و مکان شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام از قبل معلوم بود. بدین جهت، همان گونه که امام حسین (علیه السلام) برای پایداری دین، از مدینه به مکه و کربلا هجرت نمود، حضرت معصومه علیهاالسلام نیز با علم به فرجام کار به قم هجرت کرد. آن بزرگوار نیز وقتی به ساوه رسید و با آن حوادث تلخ و شکننده مواجه شد، بیمار یا مسموم گردید و متعاقب آن، از ساوه به قم آمد و پس از مدت کوتاهی در قم به لقاءالله پیوست.
آخوند ملا محمّد كاظم هزارجریبى (رضوان الله علیه ) فرمود: شنیدم از آقا میرزا محمّد شهرستانى كه عالم جلیل القدرى بود كه بر جنازه سید بحرالعلوم نماز خواند فرمود:
من در اوایل جوانى مجاورت زمین كربلا را اختیاركرده بودم رفیقى داشتم صالح و متقى ، مجاور نجف اشرف بود، از اهل خاتون آباد، اسمش حاج حسن على بود مكرر مرا تكلیف مى كرد به نجف بروم و در آنجا مجاورت نمائیم ، زیرا در كربلا قساوت مى آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است ، تا شبى خواب دیدم در رواق حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مى باشم و همان رفیقمان حاج حسن على هم آنجا بود و بر من مجاورت كربلا را باز انكار مى كرد.
ناگاه دیدم آقا امام زمان - (عجل اللّه فرجه الشریف ) - در رواق تشریف دارند حاج حسن على خدمت آن حضرت عرض كرد: یابن رسول اللّه ، شما اینجا تشریف دارید و مردم به زیارت شما، به سامرا مى آیند. فرمود:
آنجا هم هستم ، پس بدست مبارك اشاره كرد بسوى ضریح و فرمود:
((بحقّ امیرالمؤمنین لا یقوّدون احد امن كربلا الى جهنّم ))
یعنى : به امیرالمومنین قسم كه هیچ كس را از كربلا به سوى جهنّم نمى برند سپس فرمود: به شرط این كه شبى را در آنجا مانده باشد من گمان كردم ، مقصود حضرت از بیتوته یعنى مشغول عبادت باشد.
من عرض كردم : ما شبها را مى خوابیم تا هنگام طلوع آفتاب فرمود: اگر چه خوابیده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به این جهت من هم مجاورت زمین كربلا را اختیار كردم
http://www.ghadeer.org